بارانباران، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

باران یعنی زندگی

ثبت نام در مهد

خوشگلم،اوايل ارديبهشت براي اولين بار اسمتو يه جايي نوشتم ( در مهد محل كارم ثبت نامت كردم) البته با ناراحتي.چون دوست نداشتم به اين زوديا بري مهد. ولي چاره اي نيست . دو ماه، پيش مادر جون بودي خيلي خيالم راحت بود ولي مادر جون هر از گاهي ميره اصفهان، اونوقت تو رو بايد چكار ميكردم. مي خوام به مربياي مهدت عادت كني براي روز مبادا البته اين سه هفته گذشته روي هم يك هفته رفتي مهد. هه هه هه مادر جون هر روز ميگه امروز پيش من باشه فردا ببرش مهد. ولي فردا هم همينو ميگه آخه!!!!! مربيت ميگه غير از 2 روز اول كه نا آروم بودي، بقيه روزها دس دسي ميكرديو مي خنديدي. يه روز هم مربيت گفت كه موهاي 2 تا از بچه ها را كشيدي.تو دلم كلي ذوق كردم.( بد جنسي ) دوست...
21 ارديبهشت 1390

خصلتهاي ايرانيان باستان

خانمي،داشتم توي وبلاگها مي گشتم كه چند تا جمله جالب مامان آرين( از دوستاي ني ني وبلاگ) گذاشته بود، گفتم تو هم بخوني بد نيست تا بدوني نياكان ما چه جور آدمايي بودند.اميدوارم بتوني ازش استفاده كني.   هرودوت(۴۹۰-۴۲۵ پیش از میلاد)بزرگ‌ترین تاریخ‌نگار جهان باستان بوده می گه:   ایرانیها دروغ روبزرگ‌ترین گناه می‌دونستن، و وامداری روننگ ، به این خاطر که وامداری  کسی‌ روکه بدهکار باشه مجبور می‌کنه که دروغ بگه؛   ایرانیها به‌همسایگانشون  احترام بسیار می‌گذارن، .    ایرانیان هیچ‌گاه در حضور دیگران آب دهان نمی‌اندازن و این کار روبی‌ادبی به‌دیگ...
18 ارديبهشت 1390

ناز گلم

نازگل ماماني عشق يعني تو زندگي يعني تو. خدا تو رو به من داده تا بگه عشق يعني اين. يه عشق نامحدود و پايان ناپذير. هر وقت دلم پر از غصه يا دلتنگي ميشه( كه اين روزها هم زياد پيش مياد) به چشماي تو نگاه مي كنم و تمام درداي دنيا از دلم مي ره.
18 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

باران عزیزم امروز سومین روزیه که دارم میام سر کار و تو پیش مامان فاطی میمونی. البته مطمئن هستم که بهت اونجا خوش میگذره. ولی دل من خیلی گرفته. دلم واست تنگ میشه. راستی هفته  ی گذشته واکسن ۶ ماهگیتو زدیم. خیلی گریه کردی. با مامان فاطی رفته بودیم بهداشت.من که طاقت نداشتم اونجا بمونم. بنده خدا مامان بزرگ تو رو نگه داشت. هنوزم جای واکسنت مونده روی پات. بمیرم الهی تا چند روز مریض بودی . اولین تب زندگیتو کردی.پا شورت کردم. استامینوفن هم میخوردی ولی تا صبح تو خواب ناله میکردی. چند روز پیش هم واست صندلی ماشین خریدیم. عکسشو بعدا میذارم. چون الان سر کار هستم نمیتونم زیاد پرحرفی کنم.     ...
4 اسفند 1389

باران مامان بوف میخوره

  عزیز دل مامانی مامانی باید اول اسفند بره سر کار. واسه همین با مشورت دکتر تصمیم گرفتیم که غذای کمکی تو از ۵ ماهگی شروع شه نه ۶ ماهگی. تا الان که تقریبا۶ ماهه هستی،فرنی، شیر برنج ، پوره سیب زمینی ،پوره هویج و کمی آب سوپ خوردی. از همه چیز بامزه تر صداهاییه که موقع خوردن در میاری. انگار داری میگی " خیلی خوشم میاد " مامان فاطی خیلی از این صدا دادنت خوشش میاد. هر دفعه میگه "گوش کنید گوش کنید". راستی آب هم میخوری. اون هم با فنجان. فنجانو که از دور میبینی کلی دست و پا میزنی. ولی امان از وقتی که نخوای چیزیو بخوری. چنان لب هاتو به هم فشار میدی که نگو. چند روزه بابایی واست سرلاک خریده. خیلی خ...
21 بهمن 1389

کارهای جدید باران

عزیز دل مامان و بابا امروز صبح که گذاشتمت توی روروئک، خیلی خوشگل دو سه قدمی برداشتی.کلی ذوق کردم. ولی عزیزم چند روزیه یهویی بغض میکنی و اشک میریزی. بابات که خیلی از این کارت ناراحت میشه.اگه رومون میشد من و بابا هم کنارت اشک میریختیم. آخه خیلی سوزناکه. راستی تازگیها پستونکتو با دستت میگیری و درش میاری و توی دستت نگه میداری ولی وقتی میخوای بذاریش توی دهنت، نمی تونی و غر میزنی. ...
19 بهمن 1389